سفارش تبلیغ
صبا ویژن
...افسانه نیست
یکشنبه 89 مهر 18 :: 12:32 صبح ::  نویسنده : خادم المهدی

مرد مسنی به همراه پسر جوانش در قطار نشسته بود. به محض حرکت قطار، پسرش که کنار پنجره نشسته بود، پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون بردو در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد:
-پدر،نگاه کن! درختها حرکت می کنند!
مرد مسن با یک لبخند، هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدن و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک 5 ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.
نا گهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد:
ـ پدر، نگاه کن، دریاچه، حیوانات و ابر ها با قطار حرکت می کنند!
در حالی که زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند، باران شروع شد و چند قطره روی دست پسر جون چکید.اوبا لذت ان را لمس کرد و چشم هایش را بست و دوباره فریاد زد:
ـپدر، نگاه کن، بارانن می بارد، آب روی دست من چکید !!
زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند : ـ چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟
مرد مسن گفت:
ـ ما همین الآن از بیمارستان بر می گردیم ،امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند !
نتبجه: زود قضاوت نکن
من خودم وقتی که این رو خوندم به وجه اومدم ...یه حس عجیب، یه حسی که نمی تونم بگم چیه ولی هر چی هست  و بود خیلی باحال بود ها ... !! اما اگه شما حس بدی پیدا کردید ( حالا به دلایل مختلف و غیر مترقبه ) اشکال از درون و توی شماست.!!
ناگفته نماند که همه ی خواننده ها ی ما حس های قشنگی دارن (مثلا مثلا )

نوشته شده توسط اون یکی خادم المهدی




موضوع مطلب :

درباره وبلاگ

کی گفته عاشقی کار پروانه نیست روضه های مادر ما افسانه نیست
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 200464



>